دیدم جانش میرود

ساخت وبلاگ


به دارالشفای صبر،به ببرهای زخمی و نهنگ های هفت تیر کش...به خدا..به تو...به تقویم ها و اسب ها و به همه دیوانگان هستی ..توبه! به من الغداء الی العشا.به نجیب زادگان.به زنجیر به تو..توبه!به همه یوسف های بی غم.به صبح..به تو.به تو.به تو .توبه .توبه..توبه .

دیدم جانش میرود...
ما را در سایت دیدم جانش میرود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : samaadel بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 15:21

  خیال می‌کردم تنهایی آسان است. به من گفته بودی همه چیز زود دلم را می‌زند و انکارش می‌کردم ولی راست می‌گفتی. همیشه توجیه می‌کردم که شاید اشکال از خردادی بودنم است. خردادی‌ها تنوع طلب هستند ولی من نبودم... شاید هم بودم اما حالا  همین یک بار نیستم.  تمام ِ این شب‌هایی که خودم بودم و خودم به همه‌ی این‌ها فکر کردم. به دوگانگی دوست داشتن و نداشتن‌اش. به اینکه چه قدر عوض شده‌ام و تو گذاشتی دخترکت همه‌ی آن روزهای سخت فریاد‌هایش را سر تو بزند، بگوید درکش نمی‌کنی و برای دنبال این کار و آن کار دویدن‌هایش عالم و آدم را بهانه کند... بهانه‌هایش ته کشیده مادر! این روز‌ها دیگر دنبال هیچ برگِ سبزی نیست. برای دیدم جانش میرود...ادامه مطلب
ما را در سایت دیدم جانش میرود دنبال می کنید

برچسب : برای,مادر,همیشه,نگران, نویسنده : samaadel بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 15:21

 نشناختن چیز خوبی است. نشناختن شور هرچیزی را به در نمی‌کند. آدم‌ها از هم خسته نمی‌شوند، از هم دلزده نمی‌شوند. آدم‌ها به چیزهای کوچکی از هم مثل رگ های ریز کنار بینی که چندش‌آورند پی نمی‌برند. وقتی آدمی را نمی‌شناسی همیشه برایت جذاب است. برایت هیجان‌آور است. کم‌کم که شناخت می‌آید به همه‌چیز گند می‌خورد. همه‌چیز خراب می‌شود. شناختن جذابیت آدم‌ها را از بین می‌برد. وقتی کسی را بشناسی، وقتی تا ته کسی را بدانی زیبایی‌ها تبدیل به چیزی معمولی خواهد شد. اولش دمپایی‌های کامبوج و قوطی‌های چای امریکایی و شمع‌های قطور ایتالیایی را می‌بینی و حظ می‌کنی. آن‌هم فقط به خاطر این‌که او و زندگی‌اش را، او و وسایلش دیدم جانش میرود...ادامه مطلب
ما را در سایت دیدم جانش میرود دنبال می کنید

برچسب : آزمایش,میکنیم, نویسنده : samaadel بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 15:21

آدم از خودش نمی‌تواند فرار کند. در بدترین روزها، در غمگینانه‌ترین شب‌ها، در وقت‌هایی که از دنیا خسته شده‌ای، از شهر متنفری، از چراغ‌های روشن بدت می‌آید و  از تاریکی چراغ‌ها هم می‌ترسی، چشم‌هایت را که فشار بدهی، اشک‌هایت که بریزند، داد که بزنی، شیشه‌ها را که بشکنی، به خودت می‌آیی و می‌بینی از خودت نمی‌توانی فرار کنی. باز هم نمی‌توانی تنها بمانی... نمی‌توانی به حال خودت بمانی. گوش‌هایت توی سکوت ابدی فرو نمی‌رود. چشم‌هایت بسته نمی‌شوند. چون بالاخره تو در جایی هستی؛ بهتر بگویم تو در جایی با خودت تنها هستی. تاريخ : | | نویسنده : سما | دیدم جانش میرود...ادامه مطلب
ما را در سایت دیدم جانش میرود دنبال می کنید

برچسب : ساعت,تنهايي, نویسنده : samaadel بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 15:21

برای کسی که خودش می‌داند؛ بهتر از همه!ما دست‌های هم را فقط در تاریخ‌های خاصی می‌گیریم. باقی روزها باهم غریبه‌ایم. او سیگارخودش را میکشد و من چای خودم را سر می‌کشم. ما هیچ‌وقت دو کلمه حرف سرراست برای هم نزده‌ایم و وقتی من با تمام قلبم دارم چیزهایی که توی سرم بوده را برایش می‌گویم  و او سکوت میکند و توی چشم‌هایم زل می‌زند.  ما دست‌های هم را فقط در تاریخ‌های خاصی می‌گیریم و بقیه‌ی روزها باهم غریبه‌ایم. او رییس یک جای بزرگ است، در حالی‌که من رییس زندگی خودم هم نیستم و وقتی از پیشش برمی‌گردم کم مانده که بزنم زیر گریه و کف اتوبان را با اشک‌هایم نقطه نقطه کنم. من یک دختر معمولی هستم که در اینباکس موب دیدم جانش میرود...ادامه مطلب
ما را در سایت دیدم جانش میرود دنبال می کنید

برچسب : دستت,دستم,دربیار,عظمت,گریه,ناپدید, نویسنده : samaadel بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 15:21

خدا نباید می‌گذاشت تمام شعرهای عاشقانه‌ی دنیا مال مردها باشد و باز هم نباید می‌گذاشت تمام آهنگ‌های عاشقانه و رنج دوری و خیانت دیدن و ... را مردها میکروفون به دست بخوانند.ما زن‌ها بیشتر رنج کشیده‌ایم. بیشتر شکست خورده‌ایم. بیشتر دل بسته‌ایم. بیشتر پشت فرمان ماشینمان زده‌ایم زیر گریه و البته قبلش با ترس‌و ‌لرز، درها را قفل کرده‌ایم و شیشه‌ها را داده‌ایم بالا. هروقت توی تاکسی در  ترافیک دو ساعته یاد رنجی که به قلبم داده‌اند می‌افتم، هروقت توی ترافیک یک‌هو قلبم می‌گیرد و احساس می‌کنم نمی‌توانم نفس بکشم و دلم می‌خواهد گوشی موبایلم را پرت کنم توی لاین سرعت ، هروقت یک‌دفعه یاد خاطرات کرج می‌افتم ، هر دیدم جانش میرود...ادامه مطلب
ما را در سایت دیدم جانش میرود دنبال می کنید

برچسب : سکوت,کردیم,تمام,عاشقانه,دنیا,آنها, نویسنده : samaadel بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 15:21

+ یک عالم خاطره ی ِ بد را، به زور، تک تک فراموش کردم! خیلی چیز ها را به باد دادم، خیلی چیز ها را به گند کشیدم اما هر طور شده فراموششان کردم. بعضی ها را کلیاتشان، و بعضی ها را جزئیاتشان! بعد نشستم و بی خیال زندگی کردم، انگار که اصلا همچین روزهایی نبوده، همچین آدمهایی ندیده ام و همچین اتفاقاتی نیفتاده! بعد از یک دوره طولانی، سه سال، چهار سال، پنج سال، کابوس های ِ شبانه َم شروع شد. کابوس های ِ دَر هم بَر هم! چشم هام را که می بستم، یکهو من بودم وسط تمام ِ لوکیشن هایی که نمیشناختم کجاست اما انگار که میدانستم کجاست! خواب بود دیگر. میدانستم کجام، میدانستم چه اتفاقی افتاده، میدانستم کجا گیر کرده َم ول دیدم جانش میرود...ادامه مطلب
ما را در سایت دیدم جانش میرود دنبال می کنید

برچسب : بیداری,چقدر,کابوس,دیدم, نویسنده : samaadel بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 15:21

دنيا گرد تر از اين چيزهاست كه شنيدم 

من  امشب  به زمين و زمان چنگ انداختم اما نتونستم بگم فردا ساعت ٤ زندگيم تمومه

 تو  توي وبلاگت از  استرس  خواستگاري امشبت نوشتي

خدا نوك تيزي پرگار رو فشار ميده و منم  دور خودم ميچرخم 


دیدم جانش میرود...
ما را در سایت دیدم جانش میرود دنبال می کنید

برچسب : براين,زندگي, نویسنده : samaadel بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 15:21

به نظرم اسمش بلوغ نیست. اینکه یک عشق را از سر گذرانده باشی ، غمباد گرفته باشی، ضجه زده باشی، چیزی قلمبه شده باشد در دلت و قفسه ی سینه ات درد گرفته باشد و به هر بهانه ای سعی کرده باشی زنگ بزنی، دنبال خاطرات جامانده ات  بروی یا خدا خدا کرده باشی که برگردد و دو – سه سال از زندگی ات را هدر داده باشی تا یاد بگیری او رفته است  یا خودت رفته ای به خاطر عدم حضور معنوی ا‍ش در زندگی ات! هربار به حماقت خودت فکر کنی ، به اینکه آدم هایی را مفت در زندگی ات آزرده باشی  راستش تو بچه ای داشتی که هرروز منتظر دست های پر تو به خانه بود اما من آمده بودم برای ساجده گفته بودم همین روزهاست که بیاید و همه سختیها تمام ش دیدم جانش میرود...ادامه مطلب
ما را در سایت دیدم جانش میرود دنبال می کنید

برچسب : ماست,برماست, نویسنده : samaadel بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 15:21

داشتيم از تشنگي هلاك ميشديم به مکرکه  گفتم الان اون خاك شيراي پارك دهخداي خيابون پادگان ميچسبههمون دكه قديميهدور زديمشربت خاك شير بخوريمرفتم جلوي دكه . فروشنده همون آقای قدبلند و کچل بود گفتم دوتا شربت خاك شير ميدين آقا؟نگام كرد ،رفت دو تا ليوان برداره بياد بيرون   دكه از دستگاهش برامون شربت بريزهگفتم تخم شربتي هم قاطيش ميكني؟نگام كردگفت :بيا خودت بريزداشتم ليوانمو پر ميكردم كه ديدم مکرمه با پاهاش  به کفشم میزنه  و بهم اشاره میده  و فروشنده رو نشونم ميدهبهم زل زده بود و دستامو نگاه ميكردمتوجه شد داريم نگاش ميكنيمگفت : عاشق خاك شير و تخم شربتي بودتابستونا ميرفتيم دربند ،خدابيامرز سه ليوان ميخو دیدم جانش میرود...ادامه مطلب
ما را در سایت دیدم جانش میرود دنبال می کنید

برچسب : دیدم,جانش,میرود, نویسنده : samaadel بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 15:21